معنی روشنایی اندک

حل جدول

روشنایی اندک

کورسو

سو


روشنایی

درخش

سنا

ضو

ضیا
روشنایی بمعنی روشن شونده شدن است مرکب از روشن و الف فاعلیت و یای مصدری و همزه برای رفع التقای ساکنین و میتواند که یای نسبت باشد در این صورت روشنایی بمعنی نوری و پرتوی که منسوب است به شی ٔ روشن شونده

لغت نامه دهخدا

اندک اندک

اندک اندک. [اَ دَ اَ دَ] (ق مرکب) کم کم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بتدریج. تدریجاً. رفته رفته. (فرهنگ فارسی معین). آهسته آهسته. متدرجاً. بمرور. خرده خرده. خردخرد. نرمک نرمک. نرم نرم.خوش خوش. قلیلاً قلیلاً. (یادداشت مؤلف):
اندک اندک سر شاخ درخت
عالی گردد بمیان مرغزار.
منوچهری.
دهد اندک اندک بروز دراز
پس آنگه ستاندبیک روز باز.
اسدی.
مرا بخواب دل آکنده بود و سر زخمار
زمانه کرد ز خواب اندک اندکم بیدار.
ناصرخسرو.
اندک اندک علم یابد نفس چون عالی شود
قطره قطره جمع گردد وآنگهی دریا شود.
ناصرخسرو.
شاید آنگه کزین جوال بکیل
اندک اندک برو بپیماید.
ناصرخسرو.
چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فناپذیرد. (کلیله و دمنه). تربض، اندک اندک روزگار گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). تهصص، اندک اندک مکیدن. (تاج المصادر بیهقی). تربض، اندک اندک فاستدن. (تاج المصادر بیهقی). تمرز؛ اندک اندک مکیدن. (تاج المصادر بیهقی). استدراج، اندک اندک نزدیک گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی).
نشاطی نیم رغبت می نمودند
بتدریج اندک اندک میفزودند.
نظامی.
چو گشت اندک اندک ز پرگار دور
بهر دوریی دورتر گشت نور.
نظامی.
گر صبر کنی بصبر بی شک
دولت بتو آید اندک اندک.
نظامی.
پس حیات ماست موقوف فطام
اندک اندک جمع کن تم الکلام.
مولوی.
اندک اندک نور را بر نار زن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن.
مولوی.
میزهاند میبرد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش
وین نفس جانهای ما را همچنان
اندک اندک دزدد از جنس جهان.
مولوی.
چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.
مولوی.
ملک او را اندک اندک بلطف بیدار کرد. (گلستان).
چو دوستی کند ایام اندک اندک بخش
که یار بازپسین دشمنی است جمله ربای.
سعدی.
ناگاه اثر غیبت و فنا ظاهر شدن گرفت و اندک اندک استیلا آورد. (انیس الطالبین ص 122). اندک اندک برف می آمد و هوا قدری سرد بود. (انیس الطالبین ص 131). استدراج، اندک اندک در کاری درآوردن. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). تدخل، اندک اندک درآمدن. (منتهی الارب). تدرج، اندک اندک قریب گردیدن. (منتهی الارب). تدلس، اندک اندک گرفتن طعام. (منتهی الارب). تدنی، اندک اندک نزدیک شدن. (منتهی الارب). تفریض، اندک اندک واجب گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب). تمقق،اندک اندک خوردن شراب را. (منتهی الارب). قت، اندک اندک آب فراهم آوردن. (منتهی الارب).
- امثال:
اندک اندک بهم شود بسیار. (گلستان از امثال و حکم مؤلف).
اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی. (گلستان از امثال و حکم مؤلف).


روشنایی

روشنایی. [رَ ش َ] (حامص، اِ) معروف است که در مقابل تاریکی باشد. (برهان قاطع). صاحب غیاث اللغات و به تبعیت از اوآنندراج آرد: مرکب از روشنا که مخفف روشنان است بمعنی روشن بزیادت الف و نون و یای مصدری بمعنی روشنی. (غیاث اللغات) (آنندراج). و باز صاحب غیاث اللغات آرد: فقیر مؤلف گوید که روشنایی بمعنی روشن شونده شدن است مرکب از روشن و الف فاعلیت و یای مصدری و همزه برای رفع التقای ساکنین و میتواند که یای نسبت باشد در این صورت روشنایی بمعنی نوری و پرتوی که منسوب است به شی ٔ روشن شونده، فافهم. (غیاث اللغات). و این گفته ٔ صاحب غیاث اللغات بر اساسی نیست. رجوع به حاشیه ٔ همین ماده و برهان قاطع چ معین شود. سنا. (دهار) (ترجمان القرآن). ضَوء. (دهار) (منتهی الارب). نور. (ترجمان القرآن). ضیاء. (منتهی الارب). روشنی:
یکی باد برخاست و گرد سیاه
بشد روشنایی ز خورشید و ماه.
فردوسی.
تو از تیرگی روشنایی مجوی
که با آتش آب اندر آید بجوی.
فردوسی.
ز شب روشنایی نجوید کسی
کجا بهره دارد ز دانش بسی.
فردوسی.
آفتاب بدان روشنایی جهان را روشن گردانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385).من از تاریکی کفر به روشنایی آمدم به تاریکی بازنروم. (تاریخ بیهقی ص 340). وی را به روشنایی آوردند یافتندش به تن قوی. (تاریخ بیهقی ص 341).
که دانست کافزون شود روشنایی
به چشم اندر از سنگ کوه سپاهان.
ناصرخسرو.
و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد نگیرد وچراغ نشود که از او روشنایی یابند. (نوروزنامه). دست در روشنایی مهتاب زدمی. (کلیله و دمنه). باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم... تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنایی برق است. (کلیله و دمنه).
به بیت عمادی جوابش بگفتم
چه گفتمش گفتمش کای روشنایی.
انوری.
در سیاهی سنگ کعبه روشنایی بین چنانک
نورمعنی در سیاهی حرف قرآن آمده.
خاقانی.
روز بشب کرده ای به تیرگی حال
شب به سحر کن به روشنایی باده.
خاقانی.
چو آمد زلف شب درعطرسایی
به تاریکی فروشد روشنایی.
نظامی.
بما چشمش دگر کرد آشنایی
دو به بیند ز چشمی روشنایی.
نظامی.
|| چراغ. مشعل: از پدر شنید که به نزدیک آن حضرموت برلب دریا غاری است... و شداد مرده بدانجا اندر است پس روشنایی برداشتند و بدانجا اندر رفتند روشناییشان بمرد متحیر شدند و لیکن همچنان همی رفتند. (تاریخ بلعمی). || امید. گشایش کار. بهبود اوضاع: من [عبدالرحمن قوال] و مانند من که خدمتکاران امیر محمد بودیم ماهی را مانستیم از آب بیفتاده و در خشکی مانده... و امید می داشتیم که مگر سلطان مسعود وی را بخواند سوی هرات و روشنایی پدیدار آید. (تاریخ بیهقی). || نام جوهری است که آنرا مرقشیشا گویند و به عربی حجرالنور خوانند و در داروهای چشم بکار برند. (برهان قاطع). نام دوای چشم. (آنندراج). نام سرمه ای که در ضعف بینایی و شب کوری و ستبری پلک و جرب آن بکار برند. سرمه ٔ روشنایی. کحل روشنایی. (یادداشت مؤلف). رجوع به مرقشیشا و حجرالنور و روشنا و روشنایا شود. || مرکب که بعربی مداد گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). مرکب و سیاهی دوات. (ناظم الاطباء). || کنایه از دولت وثروت. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). جاه و جلال. (ناظم الاطباء).

روشنایی. [رَ ش َ] (اِخ) نام شخصی که در افغان ملحد پیدا شده بود و مسلمانان بضدآنرا پیر تاریکی گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج).

روشنایی. [رَ ش َ] (اِخ) دهی است از بخش وفس شهرستان اراک. سکنه ٔ آن 265 تن و محصول آنجا غلات و انگور. آب آن از قنات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


اندک

اندک. [اَ دَ] (ص، ق) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است. (آنندراج). چیز کم. (ناظم الاطباء). کم. مقابل بیش. بسیار. (فرهنگ فارسی معین). یسیر. قلیل. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). یسیر. (دهار). شملول. تافه. طفیف. تفه. مزیر. معن. قَلال. قُلال. قطیره. قطره. خبطه. مهین. لظخ. لسام. لزب. قرحناب. مسحه. شنقم. وشغ. نزر. نزیر. منزور. عش. عداف. شفی. (منتهی الارب). بخس. بکی. نبذ. برض. زهید. دون. امم. حثاث. مقابل پُر. (یادداشت مؤلف):
خواهی اندک تو از جهان بپذیر
خواهی از ری بگیر تا به حجاز.
رودکی.
سپاه اندک و رای و دانش فزون
به از لشکر گشن بی رهنمون.
ابوشکور.
میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست از هزار اندکی.
ابوشکور.
ترکان گنجینه گروهی مرد مانند اندک. (حدود العالم).
پسر بودش [سیاوش] از دخت پیران یکی
که پیدا نبود از پدر اندکی.
فردوسی.
به ایران زن و مرد و کودک نماند
همان چیز بسیارو اندک نماند.
فردوسی.
فرامرزبا اندکی رزمجوی
بمردی بروی اندرآورد روی.
فردوسی.
تو از من به سال اندکی مهتری
تو باید که چون می دهی می خوری.
فردوسی.
ز زابل برانم من اندک سپاه
نمانم بتوران سرتخت و گاه.
فردوسی.
زانچه کردست زانچه خواهد کرد
سختم اندک نماید و سوتام.
فرخی.
اندک شمرد هرچه ببخشید اگرچند
نزد همه کس اندک او باشد بسیار.
فرخی.
بسیار پیش همت تو اندک
دشوار پیش قدرت تو آسان.
فرخی.
عشق خوش است ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندک و نه بسیار.
فرخی.
مرا چاره ای نباشد از نگاهداشت مصالح ملک اندک و بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272). این در جنب حقهای حاجب سخت اندک است. (تاریخ بیهقی ص 335). این قوم که من سخن ایشان می دانم بیشتر رفته اند و سخت اندکی مانده اند. (تاریخ بیهقی ص 681). فاضلترین ملوک گذشته گروهی اند اندک... و از آن گروه دوتن را نام برده اند. (تاریخ بیهقی).
چو لشکر بود اندک و یار بخت
به از بیکران لشکر و کار سخت.
اسدی.
بس اندک سپاها که روز نبرد
ز بسیار لشکر برآورد گرد.
(گرشاسب نامه ص 54).
چنین گفت کاین رستخیز از کجاست
چنین بیم از اندک سپه تاچراست.
(گرشاسبنامه ص 67).
آشکارا دهی از اندک و بی مایه زکات
رشوت حاکم جز در شب و پنهان ندهی.
ناصرخسرو.
احسان و وفای تو بحدیست بس اندک
لیکن حسد و مکر تو بیحد و کنار است.
ناصرخسرو.
پدیدار است عدل و ظلم پنهان
مخالف اندک و ناصح فراوان.
قمری (از ترجمان البلاغه).
پیش اشموئیل آمدند و گفتند ما اندکیم اگر دشمن پیش آید چگونه کنیم. (قصص الانبیاء ص 143). چون جالوت لشکر طالوت را بدید بخندیداز اندکی لشکر ایشان. (قصص الانبیاء ص 147). گفتند مااندکیم خدا ما را بسیار گرداند و فضل کرد و بر دشمن ظفر داد. (قصص الانبیاء ص 143).
و چندانکه اندک مایه ٔ وقوف افتاد... برغبتی صادق و حرصی غالب در تعلم آن می کوشیدم. (کلیله و دمنه). هرکه همت او از دنیا قاصر باشد حسرت او بوقت مفارقت اندک بود. (کلیله و دمنه). خردمند چگونه آرزوی چیزی کند که رنج و تعب آن بسیار باشد و انتفاع و استمتاع از آن اندک. (کلیله و دمنه). اگر نقل این بذات خویش تکفل کنم عمری دراز در آن بشود و اندک چیزی تحویل افتد. (کلیله و دمنه). هزار دوست اندکی باشد و یکی دشمن بسیار بود. (اسرارالتوحید).
حکمتم دارد بر آن کت اندکی خدمت کنم
وز تو بسیاری صلت گیرم به اندک خدمتی.
سوزنی.
اندک سخنی زبانت را عذر
از نیستی دهان نهاد است.
خاقانی.
ملک الموت مال و عیسی حال
بذل بسیار و حرص اندک تست.
خاقانی.
مگر صبح بر اندکی عمر خندد
که دارد دم سرد و خندان نماید.
خاقانی.
بیمار چو اندکی بهی یافت
در شخص نزار فربهی یافت.
نظامی.
کسی را که مردی بود اندکی
اگر صد کند زان نگوید یکی.
ناصرخسرو.
به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد. (گلستان).
مگذر از حق بخدا اندکی آهسته گذر
زانکه فرش قدمت دیده ٔ حق بین منست.
یغما.
تزجی، باندکی روزگار گذاشتن. تقلیل، به اندک فانمودن. (تاج المصادر بیهقی). اعتراق، اندک گوشت کردن. (مصادر زوزنی).
- اندک بقا، آنکه یا آنچه اندک پاید. کوتاه عمر:
باد چو صبح نخست خصم تو اندک بقا
باد چو مهر سپهر امر تو گیتی مدار.
خاقانی.
بر نوبهار باغ جهان اعتماد نیست
کاندک بقاست آنهمه چون سبزه ٔ جوان.
خاقانی.
گردون در آفتاب سلامت کرا نشاند
کآخر چو صبح اولش اندک بقا نکرد.
خاقانی.
- اندک تاب،کم تاب: ریسمان اندک تاب. (یادداشت مؤلف).
- اندک خرج،آنکه خرجش کم است:
لطف بسیار دخل اندک خرج
کرده در هر دقیقه درجی درج.
نظامی.
- اندک خوار، کم خور. (یادداشت مؤلف).
- اندک خوری، کم خوری:
نکردند الا ریاضتگری
ببسیاردانی و اندک خوری.
نظامی.
چو شیران به اندک خوری خوی گیر
که بد دل بود گاو بسیار شیر.
نظامی.
- اندک زاد، کم توشه. (یادداشت مؤلف).
- اندک زای،اندک زاینده. نزور. (از یادداشت مؤلف).
- اندک سخن، کم سخن. کم گو:
فراوان شکیب است و اندک سخن
گه راستی راست چون سروبن.
نظامی.
- اندک قرار، ناپایدار:
چو صبح است اول و چون گل به آخر
که این کم عمر و آن اندک قرار است.
خاقانی.
- اندک گوی، کم سخن. مقابل پرگوی. (از یادداشت مؤلف).
- اندک نعمت، کم نعمت: کوارخان دهیست اندر میان ریگ، اندک نعمت وبسیارمردم. (حدود العالم).
- اندک نگر، کم بین. (یادداشت بخط مؤلف).
- اندک وفا، کم وفا:
زهی اندک وفا و سست پیمان
که آن سنگین دل نامهربان است.
سعدی.
- امثال:
اندک بر بسیار دلیل باشد. (کشف المحجوب از امثال و حکم مؤلف).
اندک خود را به از بسیار دیگران دان. (خواجه عبداﷲ انصاری از امثال و حکم مؤلف).
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور:
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی لاله رخ خندان خور
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز
اندک خور و گه گه خور و پنهان خور.
(منسوب بخیام از امثال و حکم مؤلف).
اندک دان بسیارگوست. (امثال وحکم مؤلف).
اندک دلیل بسیار است:
ز بسیار اندکی را او نموده
دلیل است اندکی او را ز بسیار.
فرخی (از امثال و حکم مؤلف).
اندک شمر ار دوست ترا هست هزار
ور دشمن تو یکیست بسیار شمار
داود نبی چو برگشادی اسرار
گفتا پسرا پند من از دل مگذار...
یوسفی (از امثال و حکم مؤلف).
اندکی جمال به از بسیاری مال.
(امثال و حکم مؤلف).
|| کوتاه.مدتی اندک. (فرهنگ فارسی معین).


تنک روشنایی

تنک روشنایی. [ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ رَ / رُو ش َ] (ص مرکب) دارای اندک روشنی. (ناظم الاطباء):
گروهی به صورت چو صبح و به معنی
تنک روشنایی چو شام غریبان.
عرفی.

فرهنگ فارسی هوشیار

اندک اندک

کم کم، رفته رفته، تدریجاً، بتدریج، آهسته آهسته ‎ کم کم: اندک اندک همی شود بسیار (گلستان)، بتدریج تدریجا رفته رفته.


اندک

کم، قلیل، قطره، چیزکم (صفت) کم مقابل بیش بسیار، کوتاه: مدتی اندک.

تعبیر خواب

روشنایی

دیدن روشنایی در خواب، هدایت به راه راست و رهایی از اندوه است. اگر کسی ببیند روشنی او را فرا گرفت یا کسی به او داد، دلیل است که کسی راه علم و دین به او بیاموزد یا از غم فرج یابد. دیدن تاریکی در خواب، نشانه غم و یا بی دینی است.

تعبیر خواب روشنایی از نظر ابراهیم کرمانی
اگر کسی ببیند روشنایی به سینه او افتاد، دلیل که پارسا و با ایمان است و همچنین عاقبت کارش به خیر است .

دیدن روشنایی در خواب از نظر امام صادق (ع)
دیدن روشنایی در خواب بر چهار وجه است:
دین هدی،
علم،
راه پاک،
اعتقاد پاک.
تعبیر خواب روشنایی از نظر محمد ابن سیرین
اگر کسی درخواب روشنایی آتش ببیند، چنانکه بدان روشنایی می توانست راه خود را ببیند، دلیل کند که هدایت و تقوا یابد. اگر روشنایی را ایستاده ببیند، دلیل کند که سبب خوشبختی او همانجا خواهد بود. اگر در خانه خود اخگر دید، چنانکه از نور آن خانه روشن بود، دلیل کند که کارش بالا رود و دولتش زیاد شود. اگر ببیند که آن اخگر را کشت، دلیل که درخاندان او خصومت و داوری خواهد بود.

فرهنگ معین

اندک اندک

کم کم، به تدریج، رفته رفته. [خوانش: (~. ~.) (ق مر.)]


روشنایی

(رُ شَ) (حامص.) روشنی. مق. تاریکی.

فارسی به عربی

روشنایی

اضاءه، ضوء

معادل ابجد

روشنایی اندک

652

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری